کد مطلب:140307 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

در توصیف شب عاشوراء




احباء خلونی و عینای فابكیا

رأیت هلال الهم و الغم طالعا



ای دوستان من، مرا با دو چشمانم واگذارید، ای دو چشم من بگریید كه خود دیدم ماه هم و غم را كه ماه محرم است طلوع نموده



فما لك من شهر طلعت فانما

رأیت جیوش الهم عندك غالبا



چه می شود تو را ای ماه محرم كه طلوع كرده ای همانا می بینم كه لشكر حزن بر تو غالب گردیده است.



و انی اری الاشجار فی الهم و الادی

اظن لباس الورد بالدم قانیا



همانا می بینم درخت ها را در غم و الم و گمان می كنم كه گلها لباس قرمز از خون پوشیده اند.



اری الطیر مغموما و فی كل جلمد

من الدمع ماء فی البوادی جاریا



می بینم مرغان را كه جملگی سر بزیر بال غم فرو برده اند و در زیر هر سنگریزه ای چشمه ای از خون در بیابانها جاری و روان است.



اری الهم فی الآفاق شرقا و مغربا

فلا ینجلی انا و ما صار زایلا



می بینم كه هم و غم مشرق و مغرب را فراگرفته و نه یك لحظه آسایش بهم رسد و نه برطرف می گردد



فیا بدر لا تطلع حیاء و لا تنر

و قد صار نور الله فی الدم آفلا



پس ای ماه تابان حیا كن و دیگر طلوع مكن و نور نیفشان زیرا كه آن بزرگواری كه نور خداوند بود در میان خون غروب نموده



ءابكی علی البدر المنیر المشقق

ءللصدر مرضوضا و للجسم عاریا




آیا گریه كنم بر آن روئی كه ماه تابان بود و آن را شق كردند یا بگریم بر سینه ای كه پایمال اسبان نمودند یا بر بدنی كه آن را برهنه كردند.



ءابكی لرأس كان كالبدر فی القنا

ءللنحر منحورا و للشیب قانیا



آیا گریه كنم بر آن سری كه در بالای نیزه چون ماه شب چهارده می درخشید یا بر گلوئی كه به تیر سوراخ شده بود یا بر ریشی كه به خون سرخ و رنگین گردیده بود.



ءابكی لشبل المصطفی و شبیهه

قتیل بطف لیت عینی مدامیا



آیا بگریم برای فرزندزاده مصطفی و شبیه به آن جناب (حضرت علی اكبر) آنكه در بیابان پر بلاء طف كشته شده بود، ای كاش چشم من در مصیبت این جوان خون می بارید.



و قد احرقوا قلب الحسین بقتله

و هم افرحوا فی ذلك الفعل كافرا



همانا قلب امام حسین علیه السلام را با كشتن این جوان سوزاندند و با این فعل شنیع كافری را خوشحال نمودند



ءابكی رضیعا رضعوه بسهمهم

فصار لدی وصل المهیمن نائما



آیا گریه كنم بر شیرخواره ای كه آن قوم غدار با تیر خود شیر دادند (علی اصغر) پس در جوار وصل خداوند بزرگ به خواب رفت.



ءابكی علی الفضل المرمل فی الدماء

ءابكی الذی قد كان عماه ناصرا



آیا بگریم بر ابی الفضل العباس كه بخاك و خون مالیده شده بود و آیا گریه كنم بر شهیدی كه عمویش را كمك و یاری نمود (حضرت قاسم).



ءابكی شفاها ذا بلات من الظما

عیون الجراحات لها صار ساقیا



آیا بگریم بر آن لبهائی كه از شدت تشنگی خشگیده بود و چشمه های جراحات آب دهنده ایشان بود



ءابكی شموسا طالعات من القنا

الی الشام تهدی لاین من كان زانیا




آیا بگریم بر آن خورشیدهائی كه از سر نیزه ها طلوع كرده بود و به جانب شام از برای آن ولد الزنا هدیه می بردند



ءابكی علیلا قیدوه بنو الزنا

و قد كان من اهل النبوة باقیا



آیا بگریم بر علیل و بیماری كه اولاد زنا او را به قید و زنجیر درآورده بودند در حالی كه آن حضرت یادگار و باقی مانده از اهل بیت نبوت بود



ءابكی اساری اهل بیت محمد

اسرن عرات لیتنی كنت واقیا



آیا بگریم بر اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله كه ایشان را بدون اساس و لباس اسیر كرده بودند، ای كاش كه من بجای ایشان اسیر شده بودم.



رزیتم زرائا آل طه رزیة

یجدد هما كل من كان سامعا



گرفتار و مبتلا شدید ای آل طه به بلیه ای چند كه بناچار تازه می گرداند هم و غم هر كسی را كه آنها را بشنود.



فو الله رزء لا نطیق سماعه

فدیكم بنفسی كیف انتم شافیا



به خداوند عالم سوگند به بلیه ای چند گرفتار شدید كه ما را تاب شنید آنها نیست، ای جان من به فدای شما شود نمی دانم كه چگونه شما آرام گرفتید و به صبر گذرانیدید.



فیا نفس ما تلك المصائب فاندبی

و كونی من الباكین فیهم تأسفا



پس ای نفس من این چه مصائبی است كه می شنوی، بعد از شنیدن آنها نوحه كن و خود را از گریه كنندگان و تأسف خورندگان بر این بزرگواران گردان.

مرحوم اقدسی در توصیف این شعر غم انگیز فرموده:



شب ماتم خسروكم سپاه

چو شه تا سحر سوخت قندیل ماه



همی چشم افلاك انجم گریست

هم عیسی به چرخ چهارم گریست



ملائك بجان شمعی افروختند

گریستند از آن شمع هم سوختند



كدام است صاحبدل و هوشیار

كه سوزد به آن شمع پروانه وار






چه باران هنوز از جفای یزید

چكد خون ز قندیل شاه شهید



از آن روضه تا صبح آید حزین

همی ناله خضر و روح الامین



و مرحوم سید مداح این شب غم بار را این گونه توصیف كرده:



شام عاشوراء به دشت كربلاء

شد قیامت اندر آن ماتم سرا



محشر كبری در آن شب آشكار

شد بهشتی دوزخی با هم دچار



نوریان در ذكر یا رب تا سحر

ناریان در فكر مال و سیم و زر



نوریان در ذكر قرآن مجید

ناریان در فكر فرمان یزید



نوریان از تشنگی اندر تعب

ناریان مشغول در لهو و لعب



نوریان در ذكر و حمد كردكار

ناریان مشغول در شرب و قمار



نوریان یكسر همه در شور و شین

تا كنند جان را به قربان حسین



ناریان تخم عداوت در نهاد

داده دین از كف به فرمان زیاد



یك طرف بانگ هیاهوی سپاه

یك طرف داد عطش از خیمه گاه



یك طرف زینب به افغان و خروش

یك طرف زهراء به جنت نیل پوش






یك طرف در عیش و عشرت اشقیاء

یك طرف در آه و شیون، انبیاء



یك طرف داد عطش از كودكان

یك طرف اندر تزلزل، قدسیان



یك طرف اصحاب بنموده قیام

چون بنات النعش در دور امام



یك طرف شه در مناجات و دعاء

یك طرف بی شرمی قوم دغا



یك طرف لیلی چو ابر نوبهار

بهر اكبر متصل او اشگ بار



یك طرف عباس آن كان وفا

تیغ در كف، در كشیك خیمه ها



در سخن، آن شاه با اخیار شد

محفلش چون خالی از اغیار شد



پس به درویش خواند اصحابش تمام

یك به یك را جملگی از خاص و عام



گفت ای انصار و ای یاران من

ای وفاداران و جانبازان من



پس گشود آن دم لب معجز بیان

گفت كای بر كوی جانان عاشقان



یك اشاره كرد سوی عاشقان

باز شد آن دیده ی حق بینشان






قرب حق با عاشقان دمساز شد

پس به روشان باب رحمت باز شد



در نظاره جمله آن مه طلعتان

جلوه گر شد بهرشان باغ جنان



كربلاء شد بهر آنها كوه طور

بهر آنها شد عیان حور و قصور



پس بگفتا آن شه لب تشنگان

این مقام زان تو باشد ای فلان



من ندیدم باوفاتر این زمان

بهتر از اصحاب خود اندر جهان



چون به جای خویشتن كردند سیر

با ادب بگشود لب آن دم زهیر



ای امام و پیشوای انس و جان

ای به حكمت جمله ی كون و مكان



جان فدایت ای عزیز مصطفی

جان چه قابل هست در كوی شما



ور بكویت می كشندم صدهزار

چون عسل شیرین برم ای شهریار



بند بندم را كنند از هم جدا

می نخواهم رفت از كوی شما



پس حبیب بن مظاهر آن زمان

گفت كای محبوب خلاق جهان



غم مخور جان را به قربانت كنم

جان فدای كوی جانانت كنم






من فدایت ای شه مالك رقاب

ریش را از خون سر سازم خضاب



جان چه قابل در رهت ای بی نظیر

سینه را سازم هدف در پیش تیر



پس تمام یار و انصار كبار

یك به یك اندر سخن با شهریار



ما همه باشیم در فرمان تو

جان شیرین را كنیم قربان تو



شاه گفتا ای هواداران من

ای به كوی عشق سربازان من



صبح در این دشت بس غوغا شود

كربلاء از خون ما دریا شود



كربلاء فردا شود بیت الحزن

دستها گردد جدا سرها ز تن



دست عباسم شود از تن جدا

می شود زینب اسیر اشقیاء



پاره از شمشیر، جسم اكبرم

تیر پیكان بر گلوی اصغرم



زیر سم اسبهای اشقیاء

جسم قاسم می شود چون طوطیا



شمر خنجر می كشد بر حنجرم

می برد لب تشنه سر از پیكرم






سید مداح دیگر شد خموش

رفت در باغ جنان زهراء ز هوش